شرح جنایات اعراب به دستور مستقیم شخص (عمر بن خطاب) در ایران
در ادامه مطلب...
در جنگ جولا غنیمت های بسیار به چنگ اعراب افتاد چندان که پیش از آن نیافته بودند و زنان و دختران بسیار نیز به اسرات گرفتند چندان که عمر از کثرت اسیران نگرانی در دل پدید آمد.کشتگان حولا را برخی بالغ بر صد هزار تن می نویسند.
در حمله به دهکده ی الیس هم مرز با قلمرو اعراب جاپان سالار دهکده راه را بر خالد ابن ولید بست جنگی سختی میان ایرانیان و اعراب در کنار رودی که بعدها به سبب همین جنگ به نام رود خون معروف گردید در گرفت.
در برابر مقاومت و سرسختی ایرانیان خالد نذر کرد چندان از ایرانی ها بکشم که خونشان بر رود روان گردد و چون پارسیان مغلوب شدند گروه گروه از اسیران را کنار رود می آوردند و کنار رود سر می بریدند و در آن آسیاب ها بود سه روز پیاپی با آب خون آلود گندم سپاه را که بالغ بر هجده هزار نفر بود آرد می کردند
کشتگان پارسیان در الیس بالغ بر هفتاد هزار نفر بودند
در جنگ نهاوند در سال 22 هجری ایرانیان مقاومت بسیار و اعراب خشونت بسیار نشان دادند.مقدسی می گوید دسته های ایرانی در آنجا چهارصد هزار تن بودند و از خود مقاومت بسیار نشان دادند و اعراب از ایشان چنان کشتند که خدا داند.
و از اموال و غنیمت ها چندین نصب اعراب گردید که در هیچ کتابی ذکر نشده است.
در فتح شوشتر مردم از آهن تیغ های تیز سه لبه ساخته بودند و در صحرا ریختند و اعراب متحیر گردیدند پس از فتحش شوشتر اعراب به قتل و غارت پرداختند و آنهایی را که از فرمان انها سر باز می زدند گردن زدند.
در فتح استخر مردم شهر قتل عام شدند و اعراب کشتاری بزرگ کردند.
رام هرمز نیز پس از جنگی سخت به تسخیر اعراب در آمد و سپاهیان اعراب بسیاری از مردم شهر را کشتند و زنان و کودکان بسیاری را برده ساختند و مال و متاع بسیاری را بدست آوردند.
در حمله به سیستان مردم مقاومت زیاد و اعراب خشونت زیاد از خود نشان دادند بطوری که ربیع ابن زیاد سردار عرب برای کاستن از مقاومت مردم و ترساندن آنها دستور داد تا صدری بسازند از آن کشتگان یعنی اجساد کشتگان را روی هم انباشتند واز آن کشته ها تکیه گاه ها ساختند و ربیع این زیاد بر شد بروی آن نشست بدین ترتیب اعراب بر سیستان مسلط شدند و قرار شد هر سال هزار هزار درهم و هزار وصیف(پسر بچه)به اعراب مالیات دهند.
در حمله ی اعراب به ری مردم مقاومت بسیار کردند بطوری که مغیره سردار عرب یک چشم خود را از دست داد و چندان از آنه کشته شد که کشتگان را با نی شمارش کردند و غنیمتی که نصیب اعراب شد به اندازه ی مداین بود.
در حمله ی اعراب به آذربایجان و همدان و خراسان نیز مردم مقاومت بسیار از خود نشان دادند و بقول طبری در جنگ همدان چندان از پارسیان کشته شد که در شمار نبود
در حمله به شاپور مردم مقاومت بسیار کردند بطوری که عبیدا سردار عرب به سختی مجروح شد و هنگام مرگ وصیت کرد که تا به خونخواهی او مردم شاپور را قتل عام کنند و سپاهیان عرب نیز همین کردند.
در حمله به سرخس سپاهیان عرب همه ی مردم به جز صد نفر را کشتند .
در حمله به نیشابور مردم امان خواستند و اعراب قبول کردند اما چون از مردم شهر کینه داشتند به قتل و غارت مردم پرداختند بطوری که آن روز از وقت صبح تا عصر می کشتند و غارت می کردند.
در حمله ی اعراب به گرکان مردم به سختی جنگیدند بطوری که سعید ابن عاص سردار عرب از ترس نماز خوف خواند پس از مدت ها پایداری و مقاومت مردم گرگان امان خواستند و سعید ابن عاص سردار عرب قسم خورد که یک تن از آنان را نکشد و همه ی مردم گرگان را کشت به جز یک تندر توجیح نقض عهد خویش گفته بود من فقط قسم خوردم یک تن را نکشم.
پس از فتح استخر مردم سر به شورش برداشتند و حاکم عرب شهر را کشتند اعراب مسلمان مجبور شدند برای بار دوم شهر را محاصره کنند مقاومت مردم به قدری زیاد بود که عبدالله ابن عاص سردار عرب را سخت هراسان خشمگین ساخت بطوری که سوگند خورد چندان از مردم شهر بکشد و خون براند.وپندان که بکشت خون نمی رفت و آب گرم ریختند که بشست و رفت و عده ی کشتگان چهل هزار کشته بود.
پس از فتح ری مردم بارها بر علیه عمر و عثمان شورش کردند مردم آذربایجان نیز شورش های متعددی در آذربایجان رخ داد و ولیدابن رعدد به سرکوب آنان رفت مردم خراسان فارس و دارابگرد نیز طغیان کردند
مردم دیلمستان طبرستان و گیلان حدود 250 سال در برابر اعراب پایداری کردند در زمان عثمان سعید ابن عاص بسوی طبرستان راهی شدند
یک سند تاریخی-
آنچه برای آگاهی هم وطنان ارجمند ایرانی در ذیل می آید متن ترجمه نامه عمر خلیفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به عمر می باشد. نسخه اصلی این نامه ها در موزه لندن نگهداری می شود. زمان نگاشته شدن این نامه ها مربوط می شود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجامید .
نامه عمر به یزگرد:
از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس
یزدگرد، من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پیشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.
شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتا پرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم، او که خدای راستین است.
از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند، بما بپیوند الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان.
الله را عبادت کن و اسلام را بعنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفر آمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.
با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهی برای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسیان می دادند بعمنی کودن و لال) انجام دهی با من بیعت کن.
الله اکبر
خلیفه مسلمین
عمربن الخطاب
نامه یزگرد به عمر:
از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها، شاه پارسیان و نژادهای دیگر از جمله عربها، شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خلیفه تازیان ( لقبی که پارسیان به عربها می دهند به معنی سگ شکاری )
به نام اهورا مزدا آفریننده زندگی و خرد
تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، الله اکبر، بدون اینکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم.
این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و مزخرف گو و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقب مانده بیابان گرد است.
مردک، تو به من پیشنهاد می کنی که خداوند یکتا را بپرستم در حالیکه نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند یکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست.
زمانیکه ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمی آوردیم تو و پدران تو داشتند سوسمار میخوردند و دخترانتان را زنده بگور می کردید.
شما تازیان که دم از الله می زنید برای آفریده های خدا هیچ ارزشی قائل نیستید ، شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زنها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید، به کاروانها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم. حال با اینهمه اعمال قبیح که انجام می دهید چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟
تو بمن می گویی از پرستش آتش دست بردارم، ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این بما کمک می کند تا با همدیگر مهربانتر باشیم و این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می سازد.
خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر روی آن گذارده اید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک می کنیم ، ما عشق را در میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پیش رفته خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، در حالیکه شما به نام الله به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می کنید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید، شما اعمال شیطانی را به نام الله انجام می دهید. چه کسی مسئول اینهمه فاجعه است؟
آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟
یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟
شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیر هایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابان گردهای وحشی می خواهید به ملت متمدنی مثل ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم، تو بجز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد داده ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟
افسوس و ای افسوس ... که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اینکار با زور شمشیر باید عربی نماز بخوانند چون گویا الله شما فقط عربی می فهمد.(۱)
من پیشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقا عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله ای ، به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدنها.
من تو را نهی نمی کنم از اینکه این دسته های دزد را ( ارتش تازیان) در سرزمین آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما.
این چهار پایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند، به این کارهای جنایتکارانه پایان بده.
آریایها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت بنابراین آنها تو و مردم تو را بخاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد.
من از تو می خواهم که با الله اکبرت در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزدیک نشوی ، بخاطر عقاید ترسناکت و بخاطر خوی وحشی گریت.
(۱): میدانید که در زمانی که پیامبر اسلام زنده بودند یک بار برای خسروپرویز نامه نوشتند و او را به اسلام دعوت کردند و قصد پیامبر هیچگاه جنگ با ایرانیان نبود اما عمر به زور شمشیر و به بهانه مسلمان کردن مردم هر جنایتی را مرتکب میشد. اگر یزدگرد پادشاه ایران در این قسمت از نامه اش اسلام را به سخره گرفته است بخاطر آن اعمال زشتی بود که عمر و آن سپاهیانش انجام میدادند که حضرت علی صلوات الله علیه هرگز نه خودش و نه فرزندانش این سپاهیان به ظاهر مسلمان را همراهی نکردند و آنگاه که سپاهیان عمر دختر یزدگرد را به اسارت گرفتند و به مدینه بردند عمر قصد داشت تا او را مانند اسرای دیگر به عنوان کنیز بفروشد که علی آن شیرمرد عرب مانع این کار شد و فرمود که شاهزادگان هیچگاه قابل خرید و فروش نیستند او را به حال خودش بگذارید تا خود شوهرش را انتخاب کند و شهربانو دختر یزدگرد امام حسین را به عنوان شوهرش برگزید.
...پس از شکست یزدگرد دو
دختر از او اسیر کرده به مدینه آوردند زنان مدینه به تماشاى آنها مى آمدند
ایشان را وارد مسجد پیغمبر صلى الله علیه و آله کردند عمر خواست صورت
شهربانو را باز کند تا مشتریان تماشا کنند شهربانو زیردست او زده گفت : ((بپارسى )):
صورت پرویز سیاه باد، اگر نامه رسول خدا را پاره نمى کرد دخترش به چنین
وضعى دچار نمى شد. عمر چون زبان او را نمى فهمید خیال کرد دشنام مى دهد
تازیانه از کمر کشید تا او را بزند، گفت : این دخترک مجوس مرا دشنام مى
دهد.
امیرالمؤ منین علیه السلام پیش آمده فرمود آرام باش او به تو کارى
ندارد جد خود را دشنام مى دهد گفته شهربانو را برایش ترجمه کرد، عمر آرام
گرفت .
به نقل دیگر عمر خواست آنها را در معرض فروش قرار دهد حضرت امیر
علیه السلام فرمود: (ان بنات الملوک لا تباع ولو کانوا کفارا) دختران
پادشاهان به فروش نمى رسند اگر چه کافر باشند لکن ایشان را اجازه دهید هر
کس را که خواستند از مسلمین انتخاب نمایند آنگاه یکی از آن دو را به
ازدواج آن شخص درآورده و مهریه او را از بیت المال از سهم همان مرد محسوب
کنید. شهربانو را که به اختیار خود گذاشتند از پشت سر دست بر شانه امام
حسین علیه السلام گذارد گفت : اگر به اختیار من است این پرتو درخشان و این
مهر تابان را انتخاب کردم ، با سیدالشهداء ازدواج کرد از آن بانوى محترمه
حضرت زین العابدین علیه السلام متولد شد.
به نقل از ریاحین الشریعه ج 3 ص۱۴
همین فتوحاتی که این همه اهل سنت به آن بها می دهند و
مباهات می کنند، یکی از بدعت های است که ایشان وارد دین مبین اسلام کرد و
دینی را که خداوند دین رحمت، عطوفت، دوستی و مهربانی، و پیامبرش را رحمت
اللعالمین معرفی می کند ، عمر بن الخطاب این دین را دین شمشیر و سر نیزه،
معرفی کرد.
به جرأت می توان گفت که همین فتوحات، یکی از موانعی بود که
سرعت پیشرفت اسلام را در سراسر جهان گرفت؛ زیرا جناب عمر بن الخطاب و
فرماندهان او در این جنگها جنایاتی را مرتکب شدند که مردم را از دین اسلام
منزجر و متنفر کرد . عمر تنها کاری که کرد سر زمینهای مردم را فتح کرد ؛
اما قلوب مردم را از دین اسلام منزجر کرد. و هنوز که هنوز است، غیر مسلمان،
دین مبین اسلام را دین شمشیر و مسلمان را خونریز و خونخوار می شناسند.
بدون
شک تمامی جنگهای رسول خدا با مشرکان، یهودیان و ... به این دلیل بوده است
که آنها یا به محدودۀ اسلام تجاوز کرده بودند و یا عهد و پیمانی را که
میان رسول خدا و آن ها بسته شده بود ، نقض می کردند .
به عبارت دیگر:
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای مسلمان کردن دیگران هیچ گاه با آن
ها نجنگید و خون کسی را نریخت. هیچگاه پیامبر اسلام شروع کنندۀ جنگ نبوده
است اما عمر بن الخطاب چه کرد ؟
الف: جنگ ذات العیون :
در جنگ فتح الانبار، خالد بن
ولید، از فرماندهان عمر بن الخطاب به تیر اندازان خود دستور داد که چشمان
مردم را هدف بگیرند و آنان در آن روز هزار نفر را کور کردند ؛ تا حدی که
این جنگ به جنگ «ذات العیون» معروف گشت.
ابن اثیر در الکامل مینویسد :
وقتی
که شهر انبار فتح شد، خالد مأمور سر و سامان دادن به آن شهر شد ( این شهر
از آن جهت انبار نامیده میشد که محل ذخیره مواد غذائی بود ) ولی پیشاپیش
لشکریان ولی شخصی بود به نام اقرع بن حابس که به مجرد رسیدن به شهر، اطراف
آن را محاصره کرد و آتش جنگ را شعلهور ساخت. او مردی کم صبر بود، تیر
اندازان را جلوی لشکر گذاشت و دستور داد تا چشمهای مردم را هدف بگیرند و
خود او نیز اولین تیر را رها کرد و آنان به دنبال او چشمها را مورد هدف
قرار دادند که حدود هزار چشم هدف تیر قرار گرفت . از این رو ، این واقع
«ذات العیون » نام گرفت.
پاسخ اهل سنت:
ببینیم شیعه کجا دروغ گفته
اول بگویم از کجا میدانستم که دروغ گفته؟!
ملی
گراها ، در تاریخ گشتند و تمام بی رحمی اسلام بخیال خودشان را ردیف و ذکر
کردند و این در میانشان نبود زیرا ناسیونالیست ها عاقل تر از شیعه هستند و
میدانند دروغگو آخر رسوا میشود !
ما کاملآ به روش شیعه در ایجاد شبهه
آگاهیم، آنها متن اصلی را نصفه مینویسند یا غلط معنی میکنند اما باز برای
اطمینان به اولین آدرسی که داد رجوع کردیم :
در متن اصلی دیدیم حادثه در میدان جنگ بود که چشم دشمن را هدف قرار میدادند (چون دشمنان زره پوشیده بودند )
جمله
را بخوانی میبینی, بعدش نوشته کفار درخواست صلح کردند پس اسیر نبودند و در
حالت جنگ چشم هایشان هدف قرار گرفت پس شیعه دروغ میگوید بینید نوشته شیعه
را:
«ذکر فتح الأنبار ثم سار خالد على تعبیته إلى الأنبار ، وأنما سمی
الأنبار لأن أهراء الطعام کانت بها أنابیر ، وعلى مقدمته الأقرع بن حابس .
فلما بلغها أطاف بها ، وأنشب القتال ، وکان قلیل الصبر عنه وتقدم إلى رماله
أن یقصدوا عیونهم فرموا رشقا واحدا ، ثم تابعوا فأصابوا ألف عین ، فسمیت
تلک الوقعة ذات العیون . »
وقتی که شهر انبار فتح شد ، خالد مأمور سر و
سامان دادن به آن شهر شد ( این شهر از آن جهت انبار نامیده میشد که محل
ذخیره مواد غذائی بود ) ولی پیشاپیش لشکریان شخصی بود به نام اقرع بن حابس
که مجرد رسیدن به شهر، اطراف آن را محاصره کرد و آتش جنگ را شعلهور ساخت .
او مردی کم صبر بود، تیر اندازان را جلوی لشکر گذاشت و دستور داد تا
چشمهای مردم را هدف بگیرند و خود او نیز اولین تیر را رها کرد و آنان به
دنبال او چشمها را مورد هدف قرار دادند که حدود هزار چشم هدف تیر قرار
گرفت. از این رو، این واقع «ذات العیون » نام گرفت .
الکامل فی التاریخ ، ابن الأثیر ، ج 2 ، ص 394 .
و حالا ببینید نوشته کتاب را «ذکر فتح الأنبار»
«ثم
سار خالد على تعبیته التی خرج فیها من الحیرة إلى الأنبار، وإنما سمی
الأنبار لأن أهراء الطعام کانت بها أنابیر، وعلى مقدمته الأقرع بن حابس.
فلما بلغها أطاف بها وأنشب القتال، وکان قلیل الصبر عنه، وتقدم إلى رماته
وأوصاهم أن یقصدوا عیونهم فرموا رشقاً واحداً ثم تابعوا فأصابوا ألف عین،
فسمیت تلک الوقعة ذات العیون. وکان على من بها من الجند شیرزاد صاحب ساباط،
فلما رأى ذلک أرسل یطلب الصلح على أمر لم یرضه خالد، فرد رسله ونحر من إبل
العسکر کل ضعیف وألقاه فی خندقهم، ثم عبره، فاجتمع المسلمون والکفار فی
الخندق،.......»
ماجرای فتح شهر انبار
(پس از ان (پس از فتح حیره)
خالد از راهی که حیره را به شهر انبار وصل میکرد بسوی انبار حرکت کرد ( این
شهر از آن جهت انبار نامیده میشد که محل ذخیره مواد غذائی بود ) ولی
پیشاپیش لشکریان ولی شخصی بود به نام اقرع بن جابس که مجرد رسیدن به شهر ،
اطراف آن را محاصره کرد و آتش جنگ را شعلهور ساخت . او بیصبرانه در پی فتح
شهر انبار بود، تیر اندازان را جلوی لشکر گذاشت و دستور داد تا چشمهای
مردم را هدف بگیرند و خود او نیز اولین تیر را رها کرد وسربازانش به دنبال
او، چشمها را مورد هدف قرار دادند که حدود هزار چشم هدف تیر قرار گرفت .
از این رو ، این واقع «ذات العیون » نام گرفت .
و در سپاه شیرزاد ، جناب
کلانتر سابات نیز بود او که این را دید( که چشم ها هدف قرار میگیرد ) پس
نماینده ای برای صلح فرستاد که خالد شرایطش را قبول نکرد و نماینده را
برگرداند و سپس خالد دستور داد که شترهای ضعیف را بکشند و در خندق
بیاندازند تا خندق پر شد سپس ازلشکرخالد داخل خندق شد و لشکر کفر و اسلام
در خندق به جنگ پرداختند ......)
همانطور که دیدید شیعه داستان را اینطور ترجمه کرده که شهر فتح شده بود و پس از فتح شهر مسلمانها هزار چشم را هدف قرار دادند!!!!!
در حالیکه این در میدان جنگ بود و و در میدان جنگ ،تک تیراندازان حق هر کاری را دارند ،خصوصا اگر دشمن سر تا پا زره پوشیده باشد !!
این است شیعه!! که بی شرمانه متون را عوض میکند تا اسلام را بد معرفی کند و مجوسی ها را خوب!
این است آیت الله قزوینی!
این است حوزه علمیه قم و نجف !
حرف دیگر ما این است که خواننده خود قضاوت کند و ببیند علمای شیعه چگونه دروغ و تحریف متون را مذهب خود قرار داده اند
حالا دنباله حرفهای آنها را بخوانید:
میگوید :
ب : جنگ طالقان :
در
این جنگ ، فرماندهان به ظاهر مسلمان، چنان جنایتی را مرتکب شدند که در طول
تاریخ سابقه نداشته است ؛ حتی چنگیز و اسکندر هم چنین جنایاتی را مرتکب
نشدهاند .
ابن اثیر در الکامل مینویسد :
الکامل فی التاریخ ، ابن الأثیر ، ج 4 ، ص 545 .
قتیبه
از فرماندهان نظامی به نیشابور و شهرهای دیگر نامه نوشت که به لشکر او
بپیوندند و آنان قبل از رسیدن او به طالقان به او پیوستند . نیزک ( یک از
غلامهای حاکم طالقان ) اقدام به خلع قدرت حاکم کرده بود. وقتی که قتیبه به
آنجا رسید با مردم درگیر شد و حمام خون به راه انداخت و انبوهی از مردم
را به قتل رساند و صفی از مردم را به طول چهار فرسخ به دار آویخت .
چهل
فرسخ مردم را را به صف کردند و همۀ آنها را اعدام کردند !!! جل الخالق !
عجب جنایتی !! حالا خودتان ماشین حساب به دست بگیرید و حساب کنید که چند
نفر در این روز کشته شده است ؟
هر فرسخی تقریبا 6 کیلومتر ، هر کیلومتری ، هزار متر . اگر در هر متر دو نفر ایستاده باشند ، چند نفر کشته شده است ؟
ج : جنگ گرگان :
در
این جنگ هم جنایت عظیمی اتفاق افتاد . غیر مسلمان ، از فرمانده به ظاهر
مسلمان درخواست کردند که ما درهای شهر را بر روی شما میگشاییم ، به شرطی
که حتی یک نفر از ما کشته نشود ؛ اما لشکریان خلیفه چه کردند ؟ بلی ، همه
را کشتند جز یک نفر و گفتند که ما گفته بودیم که یک نفر از شما را نمیکشیم
.!!!
ابن اثیر در الکامل میگوید :
الکامل فی التاریخ ، ابن الأثیر ، ج 3 ، ص 110 .
به
گرگان وارد شدند و با گرفتن 200 هزار دینار با آنان مصالحه کردند . سپس به
اطرافه طمیسه که شهری در کنار ساحل دریا و بعد از گرگان واقع و جزو
مازندران بود ، رفتند . با مردم آنجا جنگ کردند . نماز خوف که حذیفه که
کیفیت خواندن آن را میدانست خوانده شد و با آنان نیز به مقابله برخواستند و
سعید با شمشیر بر سر مردم کوبید که از زیر بغل او درآمد و آنان را محاصره
کردند . آنان درخواست امان کردند که به آنان این امان دده شد تا کسی از
آنان را نکشند و لذا قلعه را باز کردند؛ ولی آنان همه را کشتند به جز یک
مرد . سپس آنچه که در قلعه بود تصرف کردند .
جل الخالق !!! آنها
از فرمانده دین عطوفت و مهربانی ، امان خواسته بودند ، با چه مجوزی به
آنها امان دروغ داده شد ؟ با چه مجوزی عهد خود را شکستند ؟ ، با چه مجوزی
همۀ آنها را کشتید ؟ اگر واقعاً مستحق قتل عام بودند، با چه مجوزی آن یک
نفر را باقی گذاشته شد ؟ !
آیا در زمان پیامبر چنین جنایتی سابقه داشته
است ؟ پیامبر اسلام از بدترین دشمنان خود خود گذشت و آن روز که بر آنها
مسلط شد همه را را آزاد کرد ؛ اما مسلمانان چه کردند ؟!
آیا به چنین فتوحاتی می توان مباهات کرد ؟ معاذ الله !
د : جنگ فلسطین :
در
این جنگ ، بازهم جنایت عظیم دیگری اتفاق افتاد که حقیقتاً از کافر زندیق
هم سر نمیزند؛ چه رسد به کسی که خود را خلیفۀ خدا در روی زمین میداند .
ابن اثیر در الکامل نقل میکند :
مروان
، رماحس بن عبد العزی الکنانیس را بر فلسطین گماشت و او بر ثابت پیروز گشت
و بعد از دو ماه در حالی که به زنجیر بسته شده بود ، او را نزد مروان
فرستاد ، دستها و پاهای او و سه فرزندش را قطع کرد و به دمشق فرستاد . در
شهر دمشق آنان را در ورودی مسجد قرار دادند .
در کجای قرآن گفته شده است که باید دست و پای مردم را قطع کرد ؟! مگر نه این است که مثله کردن دشمن حرام است ؟!
هـ : تمام مردم شهر را کشتند :
ابن کثیر در البدایة و النهایة نقل میکند :
آنگاه
عبد الله و اصحابش را محکم بست و همه یک صدا تکبیر گفتند. آنان را به طرف
شهر بردند. سپس اعراب از ناحیۀ دیگر شهر تکبیر گفتند و مردم شهر در حیرت
ماندند و راه فرار را از دهای که به طرف دجله بود در پیش گرفتند و با ایاد و
نمر و تغلب برخورد کردند و آن را به شکلی فجیع کشتند. عبد الله بن معتم با
یارانش از در دیگری وارد شد و همه اهل شهر را کشت و کسی از اعراب ایاد ،
تغلب و نمر سالم نماند ، مگر این که اسلام آورد .
کلاه خود را قاضی قرار
بدهید و قضاوت کنید که آیا چنین بیرحمیهای از مسلمانان که دینشان دین
رحمت و پیامبرشان پیامبر رحمت است ، انتظار میرود ؟
حال ببنید که عمر ،
پیامبر اسلام را که خداوند او را رحمت اللعالمین معرف کرده بود، چگونه به
جهانیان معرفی کرده است . تعجبی ندارد که پاپ می گوید : دین اسلام را دین
شمشیر است . شاید او هم این روایات را دیده باشد ؟!
سؤال ما از دوستان
اهل سنت این است که : خداوند در کجای قرآن گفته است که اگر کسی اسلام را
قبول نکرد ، چشمانش را کور کنید ؟! آیا چنین اعمالی در زمان رسول خدا صلی
الله علیه و آله و سلم سابقه داشت یا از بدعتهای عمر بوده است ؟