داستانی از بحارالانوار...
جریان یک ازدواج
داستان جالب مادر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام.
در ادامه مطلب....
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمابن عکاشه به محضر امام باقر علیه السلام آمد و عرض کرد:- چرا زمینه ازدواج امام صادق علیه السلام را فراهم نمى سازید، با آنکه زمان این کار فرا رسیده ؟ (موقع ازدواج اوست ).در مقابل امام باقر علیه السلام کیسه مهر شده اى بود. فرمود:-
به زودى برده فروشى از اهل بربر مى آید و در سراى میمون منزل مى کند و با
این کیسه پول از او دخترى براى ابو عبدالله امام صادق مى خریم .مدتى گذشت . روزى خدمت امام باقر علیه السلام رفتیم . فرمود:- آن برده فروشى که گفته بودم آمده ، اکنون این کیسه پول را بردارید و بروید از او دخترى را خریدارى کنید.ابن عکاشه مى گوید: ما نزد آن برده فروش رفتیم و درخواست نمودیم یکى از کنیزان را به ما بفروشد. او گفت :- هر چه کنیز داشتم فروختم . فقط دو کنیز مانده که هر دو مریض هستند، ولى حال یکى از آنها رو به بهبودى است .گفتم : آنها را بیاور تا ببینم و او هر دو کنیز را آورد. گفتیم این کنیز حالش بهتر است . چند مى فروشى ؟گفت : به هفتاد دینار.گفتم : تخفیف بده .گفت : از هفتاد دینار کمتر نمى فروشم .گفتیم
: ما او را به همین کیسه پول مى خریم . هر چه بود بى آن که بدانیم در کیسه
چقدر پول است . نزد برده فروش شخصى محاسن سفید بود. به ما گفت : سر کیسه
را باز کنید و پولهایش را بشمارید.برده فروش گفت : نه ! باز نکنید. اگر مقدار خیلى کمترى از هفتاد دینار هم کمتر باشد، نمى فروشم .پیرمرد
گفت : نزدیک بیایید. ما نزدیکش رفتیم و سر کیسه را باز کردیم و شمردیم .
دیدیم درست هفتاد دینار است . پولها را دادیم و آن کنیز را خریدیم و به
خدمت امام باقر علیه السلام آوردیم و امام صادق علیه السلام در کنارش
ایستاده بود، جریان خرید کنیز را براى امام محمد باقر علیه السلام عرض
کردیم . امام شکر خدا را به جا آورد. سپس به کنیز فرمود:- اسمت چیست ؟گفت : اسمم حمیده است .فرمود: ستوده باشى در دنیا و پسندیده باشى در آخرت . سپس امام علیه السلام از او پرسشهایى کرد و او جواب داد.آن گاه امام باقر علیه السلام به فرزندش امام صادق علیه السلام رو کرد و گفت :- این کنیز را با خود ببر.و بدین ترتیب حمیده همسر امام صادق علیه السلام گردید و بهترین انسانها، حضرت موسى بن جعفر علیه السلام از او متولد شد.