مرجـع مطالـب فرهنـگی مذهبـی

مرجـع مطالـب فرهنـگی مذهبـی

مرکز مطالب فرهنگی مذهبی اجتمایی ،بانک مطالب مذهبی و فرهنگی و مطالب فرهنگی در موضوعات گوناگون
مرجـع مطالـب فرهنـگی مذهبـی

مرجـع مطالـب فرهنـگی مذهبـی

مرکز مطالب فرهنگی مذهبی اجتمایی ،بانک مطالب مذهبی و فرهنگی و مطالب فرهنگی در موضوعات گوناگون

داستان جوان و شیخ حسنعلی نخودکی

جوانے نزد شیخ حسنعلے نخودکے آمد و گفت :
سـ ه قفل در زندگے ام وجود دارد و سـ ه کلید از شما مےخواهم.
قفل اول اینست کــ ه دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.
قفل دوم اینکــ ه دوست دارم کارم برکت داشته باشد.
قفل سوم اینکــ ه دوست دارم عاقبت بخیر شوم.
شیخ فرمود :
براے قفل اول نمازت را اول وقت بخوان.
براے قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان.
براے قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان.
جوان عرض کرد: سـ ه قفل با یک کلید ؟!

شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !


داستان جوان و شیخ حسنعلی نخودکی

خاطره ای از زهرا گنزالس، مسلمان شیعه ی آمریکایی

12سال بیشتر نداشتم.
برای نخستین بار میخواستم با روسری به مدرسه بروم
هیجـــان زده بودم و خوشحــال از انتخابم.
وارد اتوبوس مدرسه شدم.
غوغایی در اتوبوس برپا بود ... من که وارد شدم ناگهان همه ساکت شدند و به من نگاه کردند.ناگهان از ته اتوبوس پسری فریاد زد:
"اونو نگاه کنید یه پارچه روی سرش انداخته"
وبقیه به تبعیت از اون منو هو کردند!
در اتوبوس باز بود و من هنوز هم فرصت فرار داشتم اما لحظه ای با خخودم فکر کردم
امروز فــرار کنم ... فــردا چــه؟؟
بالاخره که باید به مدرسه بروم
ترسیده بودم برای همین شروع کردم به راز و نیاز با خدای خودم تا حجابم را حفظ کنم.
خاطره ای از زهرا گنزالس، مسلمان شیعه ی آمریکایی


داستان تاثیر گذار(پیرمرد و دختر)

پیرمرد از دختر پرسید:
- غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.

چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...

به راحتی میشه دل دیگران رو شاد کرد حتی با یک حرف ساده.

داستان تاثیر گذار شخص و قبرستان

شخصی وارد روستایی شد، دید همه قبرها جلوی درِ خانه‏هاست و سن ‏مرده‏ها کم است؛ یکی شش ماه، یکی یک سال، یکی سه سال، یکی ده روز. ‏از شخصی پرسید: جریان چیست؟ در جواب گفت: ما اینجا مرده‏ها را جلوی ‏خانه دفن می‏کنیم که هر روز وقتی از خانه بیرون می‏آییم، به یاد مرگ و آخرت ‏بیافتیم و از خدا بترسیم و در روز، حواسمان جمع باشد و . . .


مطالب جذاب مذهبی،داستان زیباقبرستان وادی السلام...


بقیه در ادامه مطلب بخوانید . . .


 

ادامه مطلب ...

آیت الله مجتهدی...استاد اخلاق

♥•٠·
هیچ وقت کسی را شماتت نکنید . هر کس گرفتاری پیدا کرد ، حق ندارید قضاوت کنید . نگویید که «فلانی که این پشامد برایش اتفاق افتاد به خاطر این است که فلان کار را کرده است .» ما چه می دانیم ؟ ما حق نداریم چیزی بگوییم .

در قیامت از ما سوال می کنند و می گویند :«چنین چیزی نبوده و شما اشتباه کردی ، و ما او را به خاطر اینکه بنده ی خوبی بود گرفتار کردیم، شما چه حقی داشتی که چنین حرفی زدی ؟» باید جواب بدهی .


حتی به دلمان هم نباید خطور بدهیم که فلانی چون آن کار را کرد این پیشامد برایش شد. برخی خطورات قلبی هم نوشته می شود ولو به کسی هم چیزی نگفتی ، اما همین که در قلبت خطور دادی ، آن را می نویسند.


آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله علیه

برگرفته از کتاب طریق وصل

به قول استاد :

«خدایا گناهان ما را مفتکی بیامرز»

داستانی درباره حجب و حیا

یک نفر آقا کنار راننده نشسته بود.

سوار تاکسی شده بود...دخترک خوب و چادری....با رفیقش!

جلوترها که رسیدند،راننده ایستاد برای مسافری دیگر....که مرد بود....

نادیده گرفت،مرد،حیا را و دخترک عفافش را...

نشست مرد کنار دخترک باحجابمان!

بودند لحظاتی کنار هم....


بقیه در ادامه مطلب...

داستان مذهبی  ادامه مطلب ...