پرسشگر گرامی با سلام و سپاس از ارتباطتان با این مرکز
اشتباه پرسش اول شما که به مغالطه ای ناخواسته انجامیده، آن است که بین
علم و آگاهی پیشین خداوند و اراده و خواست او تفاوتی قائل نشدید. آنچه در
معارف دینی ما مورد اتفاق است و تردیدی در آن نیست، علم پیشین خداوند به
همه امور است .
تردیدی نیست که خداوند برای هر چیزی علتها و اسباب هایی قرار داده که هستی
و مشخصات آن بستگی به آنها دارد. این طور نیست که هر چه در جهان پدید
میآید، بدون رابطه با قبل و بعد و صرفاً اتفاقی و بی حساب باشد. همان گونه
که در بارش برف و باران و ... عواملی دخالت دارد و هرگز چنین کاری بی علل
و اسباب انجام نمیپذیرد، همچنین کارهای بشر از روی تصادف و اتفاق از او
سر نمیزند، بلکه نخست چیزی را تصور میکند، سپس به آن میاندیشد و پس از
آن که فایده واقعی یا پنداری آن را پذیرفت، در انجام آن میکوشد. پس وقوع
هر حادثه ای در جهان علت و سببی دارد . این نظامی است تخلف ناپذیر و خداوند
چنین مقرّر کرده است.
بشر در کارهای ارادی خود مانند سنگ نیست که او را از بالا به پایین رها
کرده باشند و تحت تأثیر عامل جاذبه زمین خواه نا خواه به طرف زمین سقوط
کند. نیز مانند گیاه نیست که تنها یک راه محدود در جلوی او هست و همین که
در شرایط معین رشد و نمو قرار گرفت، خواه ناخواه مواد غذایی را جذب و راه
رشد و نمو را طی میکند.
هم چنین مانند حیوان نیست که به حکم غریزه کارهایی انجام دهد. بشر همیشه
خود را در سر چهار راه هایی میبیند . هیچ گونه اجباری که فقط یکی از آنها
را انتخاب کند ندارد . سایر راهها بر او بسته نیست. انتخاب یکی از آنها
به نظر و فکر و اراده او مربوط است؛ یعنی طرز فکر و انتخاب او است که یک
راه خاص را معین میکند. (1)
پس تقدیر خداوندی این است که بشر افعال خود را از روی اختیار انجام دهد، نه
این که تقدیر ، او را به انجام یک طرف مجبور سازد. انسان به هر سو که رو
آورد، همان قضا و قدر او است که با دست خود آن را انتخاب میکند. پس هیچ
جبری در این میان وجود ندارد .
اما در مورد علم خداوند به آینده و سرنوشت انسان ها و یا آگاهی بزرگان دین
از برخی از این امور با اندکی تأمل روشن می شود که این علم هیچ تأثیری در
چگونگی رفتار بندگان نخواهد گذاشت. بله خدا و اولیای او به دلیل احاطهای
که به همه امور در کل عالم دارند ،تنها نسبت به اموری که افراد به طور
اختیاری در آینده انتخاب میکنند آگاهند .
این امر مانند آگاهی پزشکی است که به طور قطع میداند فلان بیمار در آینده
دچار فلان وضعیت جسمی خواهد شد ، یا با توجه به وضع فعلی اش روند بهبودی یا
پیشرفت بیماری اش به کجا منتهی می گردد. دانستن این مسایل از طرف پزشک
تأثیری در به وجود آمدن یا نیامدن بیماری و روند خاص پیشرفت یا درمان آن
ندارد . بیماری فرد ، مسیر طبیعی خود را طی می کند . به همین شکل علم
خداوند به حوادث آینده هم نه ما را مجبور به حرکت به سمت همان اهداف می کند
و نه بیانگر رقم خورده بودن همه چیز از قبل است .
اما در تفسیر و توضیح اینکه ائمه علیهم السلام چگونه به رغم علم خود به
عوامل شهادت شان باز از آن ها پرهیز نمی کردند، جواب های مختلفی داده شده
است از جمله آنکه :
هر چند ائمه (ع) از علم غیب برخوردارند و به وقایع گذشته و حوادث حال و
آینده آگاهی دارند. اما تکلیف آنان مانند سایر افراد بشر بر اساس علم عادی
است. علم غیب برای آنان تکلیفی به دنبال نمیآورد. به همین دلیل علم غیب
ائمه (ع) از نحوه شهادت خود برای آنان تکلیف آور نیست .
امام حسین علیه السلام بر اساس علم عادی خود و در پی نامه های گوناگون
شیعیان کوفه و اضطرار خروج از مدینه و بر حسب مساعد دیدن اوضاع عراق به سمت
کوفه حرکت می نمایند، هر چند به علم امامت می دانند که این سفر به داستان
کربلا منجر خواهد شد.
همان طور که برای علی (ع) بر اساس علم عادی بشری شب نوزدهم رمضان سال چهلم
هجری مانند سایر شب هاست. به همین جهت به سمت مسجد حرکت میکند. علم غیبی
که به اذن خداوند در مورد شهادت خود دارد، برای ایشان تکلیفی ایجاد
نمیکند. او مأمور است که بر اساس علم عادی عمل نماید.
البته اگر از راه طبیعی کسی به ایشان خبر می داد که امشب بنا است شما را در
مسجد ترور نمایند ، چه بسا حضرت از رفتن خود داری می نمود ، یا احتیاط بیش
تری به خرج می داد ، چنان که وقتی چنین خبری به امام حسن علیه السلام داده
شد ، حضرت زیر لباس خود زره پوشیدند . برخی از کسانی که این پاسخ را ذکر
کردهاند، در تأیید این مطلب که ائمه بر اساس علم عادی خود مکلف هستند، دو
دلیل ذکر میکنند:
1- عمل بر اساس علم غیب با حکمت بعثت انبیا و نصب ائمه منافات دارد، زیرا
در این صورت جنبه اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد. افراد بشر از
وظایف فردی و اصلاحات اجتماعی به بهانه برخوردار بودن ائمه از علم غیب و
عمل بر اساس علم خدادادی از وظیفه خود سرباز خواهند زد.
2- عمل بر اساس علم غیر عادی موجب اختلال در نظام عالم هستی است، زیرا مشیت
و اراده خداوند به جریان امور بر اساس نظام اسباب و مسببات طبیعی و علم
عادی نوع بشر تعلق گرفته است. به همین جهت پیامبر و ائمه (ع) برای شفای
بیماری خود و اطرافیان خویش از علم غیب استفاده نمیکردند. (2)
به علاوه مگر هر نوع به خطر انداختن جان خود حرام محسوب می شود ؟ اگر این
گونه ایت شرکت در جنگ هایی که امیدی برای نجات نیست حرام است و در فرض حمله
دشمن به کیان جامعه اسلامی اگر تاب مقاومت وجود ندارد نباید هیچ مقاومتی
کرد !
خداوند به ما امر فرموده : « َ لا تُلْقُوا بِأَیْدیکُمْ إِلَى
التَّهْلُکه ؛ (3) خود را به دست خود، به هلاکت نیفکنید » ؛ معنای هلاکت
چیست ؛ در قاموس قرآن آمده : « هلاک در اصل به معنى ضایع شدن و تباه گشتن
است » (4) اما آیا هر نوع نابود شدن و کشته گشتنی هلاکت محسوب می گردد ؟
با تاملی کوتاه در آیات قرآن می توان دریافت که خداوند خود در جای جای قرآن
مومنان را دستور به مجاهدت و بذل جان خود در راه اهداف بالاتر می دهد .
کشتن یا کشته شدن را یکی از دو نیکویی قلمداد می نماید(5) ، حال می توان
مجاهده اختیاری در راه خدا را که احیانا به شهادت منتهی می گردد، به هلاکت
انداختن خود و امری مذموم دانست ؟ پس به یقین منظور آیه خود را به هلاکت
نیندارید، چیزی نیست که برداشت نموده اید .
با تامل در آیه به روشنی معلوم می شود که حقیقت بر عکس مدعای شما و به
نوعی موید رفتار امام است ، زیرا القاى نفس در هلاکت مربوط به جایى است
که هدفى بالاتر از جان در خطر نباشد، و گرنه باید جان را فداى حفظ آن هدف
مقدس کرد، همان گونه که امام حسین و تمام شهیدان راه خدا این کار را کردند
.
آیا اگر کسى ببیند جان پیامبر در خطر است و خود را سپر براى حفظ او کند
(همان کارى که على در جنگ احد کرد و یا در لیلة المبیت آن شبى که در بستر
پیامبر خوابید) چنین کسى القای نفس در هلاکت کرده و کار خلافى انجام داده؟
آیا باید بنشیند تا پیامبر را به قتل برسانند و بگوید القای نفس در هلاکت
جایز نیست؟!» (6)
کار امام حسین علیه السلام هدف بلندش در مسیر حفظ اساس اسلام بود که مهم
ترین وظیفه هر مسلمانی است . در مسیر تحقق این هدف اگر انسان از جان و مال
خود دریغ نماید ،به یقین تقصیری بی حد انجام داده که باید پاسخ گو باشد ،
نه آن که انجام این وظیفه مخالف قرآن و دستورات اسلام به حساب آید . قیام
امام حسین نیز به یقین از همین مقوله بود .
پینوشتها:
1. شهید مطهری ، مجموعةآثار، انتشارات صدرا ، تهران 1374 ش ، ج1، ص 385،
2. آیت الله لطف الله صافی، معارف دین،نشر آستان مقدسه معصومه قم 1382ش ، ج 1، ص 121.
3. بقره (2) آیه 195.
4. قاموس قران ، قرشى ، دار الکتب الإسلامیة ، تهران، 1371 ش ، ج 7 ص 159.
5.توبه ( 9) آیه 52 -نساء (4) آیه 74.
6. تفسیر نمونه، مکارم شیرازى، دار الکتب الإسلامیة، تهران 1374 ش، ج2، ص 36.