شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد. در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید. دختر پرسید: شام چه داری ؟؟ . . . . .
مقیم لندن بود،
●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●●
آرایشگر گفت: عروس خانوم! دیگه کارت تموم شده. آقا داماد هم که بالا، دم در منتظره. ایشالا خوشبخت شی.بلند شد.
میدانست مرد زندگیاش از معطلی خیلی خوشش نمیآید. به خواهرش گفت: چادرم کو؟
و خواهرش چادر سفیدی را سرش انداخت.
دست گرفت به چادر و دور صورتش، به آرامی لبههای چادر را مرتب کرد.
آرایشگر گفت: خیلی خب دیگه! موهاتو خراب کردی که دختر! یه ذره شلتر بگیر . وقتی میگم شنل کرایه کن، برای همینه دیگه…
رو کرد به آرایشگر و گفت: من نگرانِ مهمتر از موهامم. موهام خراب بشه بهتر ازینه که یه عمر زندگی و آخرتم خراب بشه...●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت :
ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... گه می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ...
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد
خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم
مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...
دخترک رو به من کرد و گفت: واقعا آقا؟!
گفتم: ببخشید چی واقعا؟!
گفت: واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر
بیشتر از ما خوشتون میاد ؟
گفتم: بله
گفت: اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد
از کنار ما که می گذرند محو ما میشن،
ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید
فقط سر پایین می اندازید و رد میشید!
گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!
گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟
گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س)
باید زانو زد حقا که سرپایین انداختن کمه...
کنارخیابان شریعتی چند موتور سوار دارند دختری را به زور سوار می کنند که روحانی جوانی برای کمک به دخترک، به سمت آنان می رود
شیشه نوشابه ای را خرد می کنند و چشم راست فرزاد را می درند...پزشک می گوید چشم او تخلیه می شود
روحانی جوان قبل از بیهوشی می گوید" الحمدلله به قیمت یک چشم موفق شدیم ناموس مردم را نجات دهیم "
چشم تو ، فدای همه چشم چرانهای شهر ...
فدای همه جوانهایی که کنار کهف الشهدا با دوست دخترشان برف بازی می کنند !
فدای چشم هیز کارمندانی که دنبال صید ارباب رجوع بی سرپرست و جوانند...
پسر به دختر :
اگر یه روز بهت گفتم چادرت رو بردار چکار میکنی ؟
دختر : محاله گوش کنم
پسر : اگر پافشاری کنم ، اگر خیلی خواهش کنم چی ؟
دختر : نه گوش نمیکنم ، چادر برام مهمه
پسر : اگر مجبورت کنم چی ؟
دختر : قبول میکنم ولی زندگی رو برات سیاه میکنم چون سیاهی چادرمو ازم گرفتی
((( مکالمه واقعی یکی از دوستام وقتی رفته بود خواستگاری )))
فکر کردم جالبه نوشتمش.
منبع:http://matalbfarhangi.blogsky.com/
دختر محجبه به کلاس زبان می رود. در جای خود که می نشیند همکلاسی اش که آن چنان حجاب مناسبی هم ندارد از او می پرسد:
چرا چادر سر می کنی؟ چرا اینقدر محجبه ای؟ در سازمان خاصی کار می کنی؟
پاسخ می دهد:. . . .
بقیه در ادامه مطلب...
عاقبت شیعیان از زبان امام صادق علیه السلام
در ادامه مطلب...
امام باقر «علیه السلام» می فرمایند:
جَاهِد هَوَاکَ کَمَا تُجَاهِدُ عَدُوَّک؛
متن حدیث:
با هوای نفسانی خود مبارزه کن همانگونه که با دشمنت مبارزه می کنی.به کانال تلگرام ما بپیوندید
جهت عضویت در کانال ما (وب مرجع مطالب فرهنگی مذهبی) اینجا را کلیک کنید.
https://Telegram.me/mazhabi73