نامه عاشقانه امام خمینی ره به همسرش...
در ادانه مطلب...
ادامه مطلب ...
به کانال تلگرام ما بپیوندید
جهت عضویت در کانال ما (وب مرجع مطالب فرهنگی مذهبی) اینجا را کلیک کنید.
https://Telegram.me/mazhabi73
داستان جالب و آموزنده ی آرایشگر و خدا
بسیار زیباست
در ادامه مطلب...
داستان جالب مادر حضرت موسی بن جعفر علیه السلام.
در ادامه مطلب....
داستــان شیعه شدن نادرشـاه افشار بوسیله علی بن ابیطالبــــ ...
در ادامه مطلب...
شیخ فرمود : نماز اول وقت « شاه کلید » است !
پیرمرد از دختر پرسید:
- غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...
به راحتی میشه دل دیگران رو شاد کرد حتی با یک حرف ساده.
داستان زیبا و تاثیرگذار یک بار اعتماد جوانی گناهکار به حضرت زهرا(سلام الله علیها)
در ادامه مطلب . . .شخصی وارد روستایی شد، دید همه قبرها جلوی درِ خانههاست و سن مردهها کم است؛ یکی شش ماه، یکی یک سال، یکی سه سال، یکی ده روز. از شخصی پرسید: جریان چیست؟ در جواب گفت: ما اینجا مردهها را جلوی خانه دفن میکنیم که هر روز وقتی از خانه بیرون میآییم، به یاد مرگ و آخرت بیافتیم و از خدا بترسیم و در روز، حواسمان جمع باشد و . . .
قبرستان وادی السلام...
بقیه در ادامه مطلب بخوانید . . .
ادامه مطلب ...
♥•٠·
هیچ وقت کسی را شماتت نکنید . هر کس گرفتاری پیدا کرد ، حق ندارید قضاوت
کنید . نگویید که «فلانی که این پشامد برایش اتفاق افتاد به خاطر این است
که فلان کار را کرده است .» ما چه می دانیم ؟ ما حق نداریم چیزی بگوییم .
در قیامت از ما سوال می کنند و می گویند :«چنین چیزی نبوده و شما اشتباه
کردی ، و ما او را به خاطر اینکه بنده ی خوبی بود گرفتار کردیم، شما چه حقی
داشتی که چنین حرفی زدی ؟» باید جواب بدهی .
حتی به دلمان هم نباید خطور بدهیم که فلانی چون آن کار را کرد این پیشامد
برایش شد. برخی خطورات قلبی هم نوشته می شود ولو به کسی هم چیزی نگفتی ،
اما همین که در قلبت خطور دادی ، آن را می نویسند.
آیت الله مجتهدی تهرانی رحمت الله علیه
برگرفته از کتاب طریق وصل
به قول استاد :
«خدایا گناهان ما را مفتکی بیامرز»
داستان میرداماد و دختر جوان
در ادامه مطلب...
ادامه مطلب ...
یک نفر آقا کنار راننده نشسته بود.
سوار تاکسی شده بود...دخترک خوب و چادری....با رفیقش!
جلوترها که رسیدند،راننده ایستاد برای مسافری دیگر....که مرد بود....
نادیده گرفت،مرد،حیا را و دخترک عفافش را...
نشست مرد کنار دخترک باحجابمان!
بودند لحظاتی کنار هم....
بقیه در ادامه مطلب...