فَلا
تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ(احزاب؛32)
پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن نگویید؛ مبادا آن که دلش بیمار (هوا و
هوس) است به طمع افتد.
قال الامام علی – علیه السّلام – : العِفَّةُ تُضَعِّفُ الشَّهوَةَ.
امام علی – علیه السّلام – فرمودند: عفت و پاکدامنی شهوت را تضعیف می کند.
«تصنیف غرر الحکم، ص ۲۵۶، ح ۵۴۲۱»
بقــــــــــیه در ادامــــــــــه مطلــــــب...
رسول خدا (ص)فرمود: می خواهید بهترین زنان را معرفی کنم؟
گفتند : آری یا رسول الله .
فرمود:
بهترین زنان آن است که با عاطفه و محبت و عفیف و پوشیده باشد، در خانواده
اش عزیز و محترم وبرای شوهر متواضع و فروتن باشد. با شوهر شوخ طبع و مزاح
گرو نسبت به دیگران (از مردان) مستور و خود دار باشد.(مکارم الاخلاق،ترجمه
میر باقری،ج1،ص381)
حرف تو نیست؟؟؟؟
وقتی چادرم می شودسپری برای چشمان گناه آلود
وقتی چادرم سایبانی می شود در برابر هوس ها
وقتی چادرم می شود تیری در چشمان دشمنان
وقتی چادرم می شود خاکی بر سر شیطان
وقتی چادرم می شود دل گرمی آقایم
وقتی چادرم می شود آبروی اسلام
تو چگونه از من می خواهی از این صدف دست بکشم!؟
حجاب در پیام شهدا
درود
بر تو خواهرم، که همچون زینب و ام کلثوم در پرده حجاب خویش، در سنگر بزرگی
همچون چادرت با یزیدیان زمان در ستیزی.(شهید قربان علی معینی)
ای
خواهر عزیزم، حجاب تو کوبنده تر از سلاح من است، خوب حفظ کن تا دشمن یارای
پایمال کردن خون مرا نداشته باشد.(شهید اکبر مزروعی سبدانی)
حجاب شما به خون ما رنگ می بخشد.(شهید ابراهیم هاشمی) . . . . .
متن کامل در ادامه مطلب . . .
دخترم با تو سخن می گویم
شعر از مهدی سهیلی
دخترم با تو سخن می گویم
زندگی درنگهم گلزاریست
و تو با قامت چون نیلوفر،شاخه ی پر گل این گلزاری
من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم
گل عفت ، گل صدرنگ امید
گل فردای بزرگ
گل فردای سپید
چشم تو اینه ی روشن فردای من است
گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ
کس نگیرد زگل مرده سراغ
دخترم با تو سخن می گویم
دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش
همه گل چین گل امروزند
همه هستی سوزند
کس به فردای گل باغ نمی اندیشد
انکه گرد همه گل ها به هوس می چرخد
بلبل عاشق نیست
بلکه گلچین سیه کرداریست
که سراسیمه دود در پی گل های لطیف
تا یکی لحظه به چنگ ارد و ریزد بر خا ک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شادابی
به ره باد مرو
غافل از باد مشو
ای گل صد پر من
همه گوهر شکنند
دیو کی ارزش گوهر داند
دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من
تو که تک گوهر دنیای منی
دل به لبخند حرامی مسپار دزد را دوست مخوان
چشم امید به ابلیس مدار
ای گوهر تابنده بی مانند
خویش را خار مبین
اری ای دخترکم
ای سراپا الماس از حرامی بهراس
قیمت خود مشکن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس
خیلی زیبا بود .
من با خودم درگیرم
وقتیکه که تویه مغازه خلوت دارم دنبال چیزی که میخوام میگردم
ووقت
حساب کردن یهو فروشنده جوان فشن باهام شوخی میکنه ولی من رومو برمیگردونم و
پشت بهش میکنم وکیف پولمو برمیدارم و باغرور پولشو جلوش میزارم ومیرم
بیرون.
چقدر قشنگه نبرد من با شیطان..
خواهر
جوونی که توی مغازه برای تخفیف گرفتن لبخندتحویل فروشنده میدی،من نه از تو
پولدارترم نه شیطانی که قدم به قدم باهام راه میاد تا منوبه گناه بندازه
باشیطان توفرق میکنه
من باخودم درگیرم
نبرد من باشیطانه درونمه..
من با خودم درگیرم
چون خدام رو بیشتر ازشوخی با پسرای خیابونی دوس دارم..
●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●●
آرایشگر گفت: عروس خانوم! دیگه کارت تموم شده. آقا داماد هم که بالا، دم در منتظره. ایشالا خوشبخت شی.بلند شد.
میدانست مرد زندگیاش از معطلی خیلی خوشش نمیآید. به خواهرش گفت: چادرم کو؟
و خواهرش چادر سفیدی را سرش انداخت.
دست گرفت به چادر و دور صورتش، به آرامی لبههای چادر را مرتب کرد.
آرایشگر گفت: خیلی خب دیگه! موهاتو خراب کردی که دختر! یه ذره شلتر بگیر . وقتی میگم شنل کرایه کن، برای همینه دیگه…
رو کرد به آرایشگر و گفت: من نگرانِ مهمتر از موهامم. موهام خراب بشه بهتر ازینه که یه عمر زندگی و آخرتم خراب بشه...●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●●●●●●●●●▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬●●●●
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی موأدبانه گفت :
ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... گه می خوری تو و هفت جد آبادت ... خجالت نمی کشی؟ ...
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد
خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم
مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...
دخترک رو به من کرد و گفت: واقعا آقا؟!
گفتم: ببخشید چی واقعا؟!
گفت: واقعا شما بچه بسیجی ها از دخترای چادر به سر
بیشتر از ما خوشتون میاد ؟
گفتم: بله
گفت: اگه آره، پس چرا پسرایی که از ما ها خوششون میاد
از کنار ما که می گذرند محو ما میشن،
ولی همین خود تو و امثال تو از چند متری یه دختر چادری که رد میشید
فقط سر پایین می اندازید و رد میشید!
گفتم: آره راست میگی، سر پایین انداختن کمه!
گفت:کمه؟ببخشید متوجه نمیشم؟
گفتم: برای تعظیم مقابل حجاب حضرت زهرا(س)
باید زانو زد حقا که سرپایین انداختن کمه...
کنارخیابان شریعتی چند موتور سوار دارند دختری را به زور سوار می کنند که روحانی جوانی برای کمک به دخترک، به سمت آنان می رود
شیشه نوشابه ای را خرد می کنند و چشم راست فرزاد را می درند...پزشک می گوید چشم او تخلیه می شود
روحانی جوان قبل از بیهوشی می گوید" الحمدلله به قیمت یک چشم موفق شدیم ناموس مردم را نجات دهیم "
چشم تو ، فدای همه چشم چرانهای شهر ...
فدای همه جوانهایی که کنار کهف الشهدا با دوست دخترشان برف بازی می کنند !
فدای چشم هیز کارمندانی که دنبال صید ارباب رجوع بی سرپرست و جوانند...
پسر به دختر :
اگر یه روز بهت گفتم چادرت رو بردار چکار میکنی ؟
دختر : محاله گوش کنم
پسر : اگر پافشاری کنم ، اگر خیلی خواهش کنم چی ؟
دختر : نه گوش نمیکنم ، چادر برام مهمه
پسر : اگر مجبورت کنم چی ؟
دختر : قبول میکنم ولی زندگی رو برات سیاه میکنم چون سیاهی چادرمو ازم گرفتی
((( مکالمه واقعی یکی از دوستام وقتی رفته بود خواستگاری )))
فکر کردم جالبه نوشتمش.
منبع:http://matalbfarhangi.blogsky.com/
دختر محجبه به کلاس زبان می رود. در جای خود که می نشیند همکلاسی اش که آن چنان حجاب مناسبی هم ندارد از او می پرسد:
چرا چادر سر می کنی؟ چرا اینقدر محجبه ای؟ در سازمان خاصی کار می کنی؟
پاسخ می دهد:. . . .
بقیه در ادامه مطلب...