مرجـع مطالـب فرهنـگی مذهبـی

مرجـع مطالـب فرهنـگی مذهبـی

مرکز مطالب فرهنگی مذهبی اجتمایی ،بانک مطالب مذهبی و فرهنگی و مطالب فرهنگی در موضوعات گوناگون
مرجـع مطالـب فرهنـگی مذهبـی

مرجـع مطالـب فرهنـگی مذهبـی

مرکز مطالب فرهنگی مذهبی اجتمایی ،بانک مطالب مذهبی و فرهنگی و مطالب فرهنگی در موضوعات گوناگون

دهم ربیع الاول-ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خدیجه سلام الله علیها

دهم ربیع الاول
سالروز ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خدیجه سلام الله علیهابر شیعیان جهان مبارک

مقدمات ازدواجکیفیت خواستگاری
در ادامه مطلب بخوانید...


حرم حضرت خدیجه-بقیع،حرم حضرت محمد  ص ،مرجع مطالب فرهنگی مذهبی،سالروز ازدواج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با خدیجه سلام الله علیها


  


ازدواج پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با خدیجه کبری (سلام الله علیها)

دلباخته محمد امین شد، شب و روز نداشت، در جستجوی بهانه ای بود تا خود را به یتیم ابوطالب نزدیک کند. در آتش عشقِ به فرزند آمنه می سوخت. روزها بی قرار بود و شبها در اندیشۀ وصالش به خواب می رفت.

خدیجه، شبی در خواب دید: خورشید، بالای مکه چرخ خورد و کم کم پائین آمد و در خانۀ او فرود آمد. خواب خود را برای ورقه بن نوفل نقل کرد. وی چنین تعبیر نمود:

«با مرد بزرگی ازدواج خواهی نمود که شهرت او عالم گیر خواهد شد.»

عشق به محمدامین، عشق به صداقت و معنویت اوست، عشق به خدای محمد )صلی الله علیه و آله وسلم( است که وی تا چهل سالگی در سکوت و خلوت کوههای مکه (غار حرا) با او راز و نیاز می کرد.

گمان نکنید که عشق دختر خویلد، زن سرشناس و محترم مکه، عشق سرسری و مجازی است. یا چنین فکر کنید که از نوع عشق نامقدس و بیهودگی است! نه؛ خدیجه زن عاقله ای است که لشکر و جنود محبت «محمدامین» قلمرو وجودش را تسخیر کرده است.

عشق بی پروا بسان آتش است              خانه سوز، شعله ناک و سرکش است

هر که این آتش به جانش زد شرر   می شود با شور مستی نغمه گر

چون کمند عشق گردد صید گیر               هست یکسان پیش او برنا و پیر

خدیجه فقط شیفتۀ جمال دل آرای محمدامین نشد آنسان که زلیخا به یوسف دل بست و در بست. وی شنیده و دیده بود که «عالم به جمال اوست خرّم»؛ هنر نمائیهای بعدی هنرمندان و شاعران از شنیده ها و عالم خیال آنان است. حال آن که بانوی مکه جمال و کمالش را نظاره گر بود.

نقشت به خیال می نگاریم                    ای نور دو چشم اهل عالم

 

مقدمات ازدواج

«ابوطالب» که خود بزرگ قریش بود و به سخاوت و شهامت و مناعتِ طبع شهرت داشت، وضع دشوار زندگی برادرزاده اش وی را رنج می داد. تصمیم گرفت خواسته اش را به او بگوید، روزی به عزیزِ برادرش گفت: «خدیجه» دختر «خویلد» که از بازرگانان قریش است، در جستجوی مرد امینی است تا زمام تجارتش را به عهده اش گذارد. و مال التجاره اش را در شام به فروش رساند، چه بهتر، ای محمد خود را به وی معرفی نمائی.» برای جوان بیست و پنج ساله ای چون محمد که سر تا پای وجودش را هاله ی حجب و حیا پوشانده است چنین پیشنهادی گران بود و از طرفی هم روح بلند وی چنین اجازه های را بدو نداد.

- «عمو جان، خدیجه که مرا می شناسد (امانتداری و صداقت و راستی ام را می داند) شاید خودش به دنبال من فرستد و همین پیشنهادتان را مطرح کند».

همین طور شد . چرا که هم جوان امین مکه را خوب می شناخت و هم از اوضاع سخت زندگی وی بی اطلاع نبود و گویند از مذاکرات ابوطالب و محمدامین هم آگاهی پیدا کرد. فرستاد که بیا مرا با تو کاری است، در اولین برخورد به او گفت:

«چیزی که مرا شیفتۀ تو نموده است، همان راستگوئی، امانت داری و اخلاق پسندیدۀ توست، من حاضرم دو برابر آنچه به دیگران می دادم، به تو بدهم و دو غلام خود را همراهت بفرستم که در تمام مراحل فرمانبردار تو باشند»

رسول خدا، جریان را برای عموی خود بیان کرد وی در پاسخ گفت:

«این پیشامد وسیله ای است برای زندگی که خدا آن را به سوی تو فرستاده است.

کاروان قریش آماده حرکت شد و به مقصد رسید و بارها به فروش رفت و چیزهائی نیز، برای فروش در بازار «تهامه» خریداری شد. کاروان پر سود خدیجه به سرپرستی محمد امین راهی مکه شد.

-         چه خبر داری، کاروان تجاریت از سفر شام برگشته است. چه سود کلانی و چه کالاهای خوبی!

-         چه حرفهایی می زنید! از خاطرات خوب و خوش این سفر چه دارید برایم تعریف کنید.

«میسره» دو خاطرۀ زیبا را برای خانم تعریف کرد:

* «امین» بر سر موضوعی با تاجری اختلاف پیدا نمود، آن مرد به او گفت: به «لات» و «عُزّی» سوگند بخور، تا من سخن تو را بپذیرم. «امین، در پاسخ او چنین گفت: پست ترین و مبغوض ترین موجودات پیش من، همان لات و عزی است که تو آن ها را می پرستی. ( کتاب طبقات کبری)

* در «بُصری» محمد امین برای استراحت زیر سایه درختی نشست. راهبی در صومعه اش وی را دید. پیش آمد و از نامش پرسید. تا نام محمد امین را شنید، چنین گفت: «این مرد همان پیامبری است که در (تورات و انجیل) دربارۀ او بشارتهای فراوانی خوانده ام.»

آتش عشق خدیجه، با این خاطرات عجیب و شناخت سابقش از جوان کاردان مکه، شعله ور شد. علاوه بر قرارداد معاملۀ تجارتی، جوائزی به محبوبش تقدیم داشت تا وی به زندگی اش سرو سامانی بدهد.

همۀ آنچه را که بدو سپرد در اختیار عمویش ابوطالب نهاد. درست است که خودش جوانی است شایسته و مدیر و مدبر. خواهان دارد و خاندان شریف آن دیار از وصلت با وی افتخار می کنند. اما ابوطالب بزرگ و سرپرست اوست.

 

کیفیت خواستگاری

خدیجه، همه آنچه را که از محبوب خویش محمد امین می دانست برای «ورقه بن نوفل» شرح داد و این دانای عرب که پیش تر از خدیجه وی را می شناخت، گفته های خدیجه را تأیید کرد.

تأیید و تأکید ورقه باعث شد تا او بیش از پیش دل در گرو پیامبر موعود نهاد و به همۀ خواستگارانش که از سرشناسان و رجال قریش بودند دست رد و بی مهری زد. مردانی چون «عقبه بن ابی معیط»، «ابوجهل» و «ابوسفیان» از خواستگاران خدیجه بودند.

هیچ تعجبی ندارد گواهی تاریخ نگاران و سیره نویسان که خدیجه به پیامبر موعود بگوید: «عموزاده!. . . من با شناختی که از تو دارم خیلی مایلم با تو ازدواج کنم.»

امین قریش هم در پاسخ گفت: شایسته است این مطلب را به اطلاع عموهایم برسانم تا با مشورت آنان اقدام کنم.

عده ای هم نوشته اند: زنی بنام «نفیسه» دختر «علیه» از دوستان خدیجه پیام او را به پیامبر رساند: «محمد! چرا شبستان زندگی خود را با چراغ همسر روشن نمی کنی؟ آیا من تو را به زیبائی و ثروت، شرافت و عزت دعوت کنم می پذیری؟ فرمود: منظورت کیست؟ گفت: خدیجه

-         آیا وی با توجه به وضع زندگی ام راضی می شود.

-         آری، وقتی را معین کن که وکیل او (عمرو بن اسد) با شما و اقوامتان دور هم جمع شوند و مراسم عقد و جشن عروسی برگزار شود»

خدیجه بود و دنیای زیبای محمد امین؛ جوان پارسای مکه که در چشم همه عظیم می نمود، و خدایش وی را گرامی داشت. خدیجه صیاد ماهری بود که در دام تعلق و خاطرش جز یتیم ابوطالب نمی گنجید. دوست کوته نظر و دشمن بدخواه ، وی را در این انتخاب مقدس سرزنش می کردند. اما سرود جانش چنین بود که:

هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک                                    گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک

تجارت، بهانه ای بوده است برای صراحت لهجۀ خدیجه، تا بتواند بی واسطه علاقه شدید خود را به محبوب و دلداده اش ابراز کند. به محمدش بگوید: خواب و خیالم شده ای. تو را دوست می دارم آن سان که خدایت می پسندد و آن چنانکه خودت بخواهی!

رؤیای خدیجه به واقعیت نزدیک می شد. نشانۀ تعبیر شیرین خواب و خیالش را در برق روشن پیشانی باز و گونه های زیبا و چشمان نافذ فرزند آمنه می خواند. نمی دانست چه بکند! با خودش می گفت: خدایا آیا تقدیر چنین است که من اولین زن پسندیدۀ محمد امین باشم (غافل از آن که مادر حضرت زهرا (سلام الله علیها) و جدۀ معصومین (علیهم السلام) خواهد شد) محمدی که دیگران در آرزوی وصالش معذّبند و سرگردان، و این امین مکه است که از حیا و جوانمردی راحت است و سر در گریبان!
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.